قلمدان ...

من، از خودم توبه کرده ولی از تو توبه نتوانم که نتوانم...

قلمدان ...

من، از خودم توبه کرده ولی از تو توبه نتوانم که نتوانم...

قلمدان ...

قلمدان، جعبه مانندی است از جنس چوب٬ مقوا یا پاپیه ماشه که برای نگهداری قلم‌های مخصوص خوشنویسی و دیگر ابزار کتابت به کار می‌رود. عکس مشهد مقدس در اردیبهشت ماه سال نود و دو می باشد.
---------------------------------------------------------------
همیشه خدا هست.
همیشه خدا بخشنده است و بنده اگر توبه کار باشد می تواند دوباره بروید، رشد کند و به بالندگی برسد .....
من، از خودم توبه کرده ولی از تو توبه نتوانم که نتوانم.
نوشتن سخته مخصوصا اگه زیر نور چراغ گردون قرمز باشی و زمانی باشه که برق ها رو قطع کرده باشن و عده ای هم خواب باشن.
بعضی از چشم ها توی این تاریکی برق میزنه، هیچکدوم حرف نمیزنن ...
فردا روز سختیه، خیلی سخت ...
معلوم نیست چی می شه خیلی ها از من نخواهند گذشت اما خدا کنه منو بفهمن انتظار ندارم به من حق بدن اما مجبورم، مجبورم اگه حمله کنن جواب بدم اگه زخم بندازن زخم بندازم و...
خدایا تو را به جان فاطمه کمکم کن کمکم کن زبان و قلم گره نخوره تا بتونم حرفام رو بنگارم کمکم کن حرفهام برای احقاق حق باشه نه برای ....
شهادت می‌دهم به ولایت شیعه هرکس در این نظام تکلیفی به گردن داره و من هم
اگر عباس از آرمانی فرمان میگیره که فراتر از ... چرا من تو چنین شرایطی اونو تنها بذارم .
امیدوارم نیت حقیر رو درک کرده باشین من قصد آزار کسی رو ندارم
من واسه صبرتون یه یا علی می‌خوام. همین!

آخرین نظرات
  • ۴ اسفند ۹۳، ۰۹:۵۲ - سید محمد جواد
    بله !
بایگانی

40 قطعه از زندگانی مولای متقیان حضرت علی (ع)

چهارشنبه, ۱ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۳۱ ب.ظ

«ای فرزند عزیزم، هرچند من عمری به درازای تاریخ ندارم، اما در کار و کردار نسل های پیشین نیک نگریسته ام، در اخبارشان اندیشیده ام، در میان آثار به جای مانده شان گردیده ام، آن چنان که خود یکی از آنان شده ام.حتی چون سرگذشت گذشتگان به من انجامیده است، گویی با نخستین تا واپسین فردشان زیسته ام.» امام علی (ع)

1.

به جای پیامبر

قریش نقشه ی کشتن پیامبر را کشیده بودند.فرشته ی وحی آمد...قرار شد پیامبر شبانه از خانه بیرون بزند و علی به جایش بخوابد.

علی شب را خانه ی پسرعمو خوابید.نزدیکی های صبح که بیدار شد.بالای سرش ایستاده بودند.چهل مرد با صورتهای پوشیده.عصبانی بودند.پرسیدند:«پیامبر کجاست؟»

گفت:«مگر سپرده بودیدش به من؟»

2.

غدیر خم

پیامبر که جانشینش را در غدیر معرفی کرد.همه شنیدند.قرار شد برای غایب ها هم تعریف کنند.هلهله کردند.بلند شدند.آمدند جلو برای دست دادن و بیعت کردن.همه آمدند، اول از همه همان هایی که چند وقت بعد جلسه گرفتند تا جانشین پیامبر را مشخص کنند!!

3.

پاره های شب تاریک

پیامبیر روزهای آخر عمرشان پس از انتخاب علی به جانشینی از سوی خداوند، می فرمایند:«فتنه ها همچون پاره های  شب تاریک نمایان شده اند.»خبر دادند از توطئه هایی کفرآمیز و شرک آلود.مگر مسلمانان قرار بود پس از پیامبر از نماز و روزه و زکات و حج و جهاد دست بردارند؟مگر می خواستند به جای پرستش الله طاغوت را بپرستند؟

بی گمان ابرهای فتنه گران فروشی و غیبت و دزدی و تهمت به یکدیگر نبود.زیرا چنین کارهایی در میان مسلمانان جاری بود.هشدارهای پیاپی پیامبر اعظم به وحدت مسلمانان و چنگ زدن به حبل الله که قرآن ناطق است، ومودت نسبت به عترتش را خواستار شدن و شرط کلمه ی توحید را پذیرش ولایت امیرالمومنین علی (ع) دانستن و خشم و غضب فاطمه را خشم و غضب خداوند معرفی کردن.و هر روز بر در خانه ی فاطمه(س)ایستادن و با عبارت«السلام علیکم یا اهل بیت النبوه، انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»اهل آن خانه را مصداق آیه ی تطهیر شناساندن این همه تاکید و اصرار برای چه بود؟به کار گیری واژه فتنه از چه چیزی می خواست خبر دهد؟

4.

مرد شراب خوار

ابوبکر:«چه حکمی دارد؟»عمرجوابش داد:«نمی دانم، گره به دست علی باز می شود.»

رفتند پیش علی.گفتند:«شراب خورده، تازه مسلمان است، می گوید نمی دانسته شراب خواری حرام است»

گفت ببریدش پیش انصارو مهاجرین.بپرسید هرکس آیه ی تحریم شراب را برای این مرد خوانده شهادت بدهد.بردندش.اما هیچ کس شهادت نداد.علی گفت«آزادش کنید...اگر بعد از این شراب بخورد حد برش جاری می شود.»

5.

راهمان یکی نیست...

از آن جا به بعد داشت راهشان جدا می شد.علی اما، داشت از راه او می رفت.تعجب کرد.

علی گفت:«راهمان یکی نیست، حسن و خوبی همراهی اما  به این است که من کمی از راه را با تو بیایم.»

از این جا به بعد راهشان جدا می شد.هر دو اما، داشتند از یک راه می رفتند، از راه علی.

تا به مقصد برسند، مسلمان شده بود.

6.

شکایت از امیرالمومنین

مرد یهودی رفته بود نزد قاضی، شکایتش را کرده بود.قاضی هر دویشان را صداکرد، رو به امیرالمومنین گفت:«ای ابوالحسن!کنار شاکی ات بایست.»

ناراحت شد.قاضی پرسید:«چه شد!؟ناراحت می شوی کنار دشمنت بایستی؟»

علی گفت:«هرگز!ناراحت شدم که مساوات را بینمان رعایت نکردی.مرا با احترام صدا زدی، او را نه.»

7.

رفت که رفت

آمده بود می گفت پول را بده.زن گفت::«خودتان شرط گذاشتید، پول را وقتی برگردانم که هر دو با هم بیایید.»

گفت:«رفیقم مرده، از کجا بیاورمش.؟»پول را گرفت و رفت.سال بعد آن یکی آمد.گفت:«پول را بده.»زن گفت دادم به رفیقت.

گفت:«شرط ما این نبود.»رفتند پیش عمر.عمر به زن گفت:«تو ضامنی!پولشان را بده.»زن با گریه زاری می گفت:«ما را بفرست پیش ابالحسن».رفتند پیش علی.

علی گفت:«مگر شرط نکردی هر وقت با هم آمدید پول را به شما بدهد؟پولت آماده است.برو رفیقت را بیاور و پول را بگیر.»

رفت که رفت.دیگر پیدایش هم نشد.عمر می گفت:«لا ابقانی الله بعد علی.»

8.

قصاب و گوشت تازه

قصاب گفت:«این گوشت خوب و تازه است، بیا بخر.»

گفت:«الان پول ندارم.»

قصاب گفت:«نسیه می دهم، صبر می کنم پولش را بیاوری.»

گفت:«به جای آن که تو صبر کنی برای گرفتن پولت، من صبر می کنم برای خوردن گوشت.این طوری بهتر است.»

9.

راست می گفتند!

شب ها می رفتند خانه ی مهاجرین و انصار.فاطمه،علی،حسن و حسین هم می آمدند.فاطمه یادشان می آورد حرف های پدرش را.

علی از غدیر می گفت برای شان.دست دراز می کرد بیعت بگیرد برای ولایت.برای وصی رسول خدا.

دست های شان را جمع می کردند توی هم،خودشان را عقب می کشیدند، می گفتند: «همه ی این ها قبول.علی اما اگر زودتر آمده بود با او بیعت می کردیم.باور کنید...»

راست می گفتند.آن وقتی که آن ها با خلیفه ی اول بیعت کردند، علی داشت جنازه ی رسول خدا را غسل می داد.

10.

البیت بیتک و انا امتک

پشت در ایستاده بودند برای اذن دخول.این بار ولی تنها،بدون هیزم و شمشیر و غلاف!فاطمه اما اجازه نداد.

-یا ابالحسن!به دختر پیامبر بگو برای عذرخواهی آمده ایم.برای توبه.

- فاطمه،دل خونی داشت ازشان ، او هم.اما علی را واسطه کرده اند برای ورود.

- نه، در دهان فاطمه خشکید : « البیت بیتک و انا امتک. »

11.

کسی نباید می فهمید قبر فاطمه کجاست؟

جلوی تابوت را خودش گرفت.پشت آن را هم سلمان و ابوذر.کنار قبر که رسیدند و تابوت را گذاشتند زمین.گفت: «شما بروید.نامحرم این دور و بر نباشد. »

پیکر زهرا را گذاشت توی قبر.نتوانست حرفی بزند.فقط گفت: « یا رسول الله!امانتت...»

خاک ها را ریخت.قبر را صاف کرد.صاف صاف!مثل آن،چند قبر دیگر هم ساخت.کسی نباید می فهمید قبر فاطمه کجاست؟هر روز سر یک قبر می رفت و فاتحه می خواند.دلش را اما،سپرده بود به یکی از آنها.

وقتی که بیل و کلنگ آوردند برای کندن قبرها،عبایش را پوشید با ذوالفقارش نشست کنار بقیع.گفت: «جرات دارید،بیایید جلو.»نماز خواندن بر جنازه ی دختر رسول خاتم را بهانه کرده بودند.

گفت:« فاطمه اگر می خواست شما بر جنازه اش نماز بخوانید که وصیت نمی کرد شبانه دفنش کنم.»

12.

بیعت اما با شرط!

مردم که اطرافش را گرفتند برای بیعت.طلحه و زبیر هم آمدند.گفتند:«بیعت می کنیم به شرطی که با تو شریک باشیم در خلافت!»

گفت:«بیعت و شرط؟!شریک نمی خواهم!»

رفتند و جنگ جمل را راه انداختند.صحابه ی بزرگ پیامبر چهره های موجه و معروف اسلام مثل طلحه(یار دیرین پیامبر) و زبیر(پسر عمه پیامبر)وعایشه همسر پیامبردر مقابل علی ایستادند..

بصره حکم دروازه ی ایران را داشت.اگر علی از عهده شان بر نمی آمد و بصره را تصرف می کردند ایران را علی از دست می داد

13.

یکی بیفتد جلو!

طلحه و زبیر رسیده بودند بصره. وقت نمازبود.کی نماز بخواند؟کی بایستد جلو؟طلحه بایستد جلو، زبیر موافق نیست، زبیر بایستد جلو،طلحه موافق نیست، بینشان دعوا شد.مروان بن حکم آمد جلو گفت: کدامتان نماز می خوانید؟بالاخره شما دو نفرید دیگر، یکی بیفتد جلو!پسر طلحه گفت که ابا محمد نماز می خواند، یعنی پدر خودش.پسر زبیر عبدالله آمد گفت نه خیر، اباعبدالله نماز می خواندیعنی پدر خودش.بین این دو جوان هم دعوا شد.این برای پدر خودش، آن برای پدر خودش.بالاخره عایشه پادرمیانی می کند، به مروان بن حکم می گوید که خانه خراب، تو داری بین اینها اختلاف می اندازی با این کار، برو کنار.خب یک روز این بخواند یک روز آن بخواند.دعوا حل شد.حالا یک شب طلحه می رود نماز و یک شب زبیر!

14.

برای انتقام خون عثمان!

جنگ جمل بود.آمد جلوی میدان.با صدای بلند پرسید:«زبیر کجاست؟»

لشکر از هم شکافته شد.آمد جلو.نزدیک که رسید.علی گفت:«زبیر جنگ چرا؟»گفت آمده ام برای انتقام خون عثمان...!

- عثمان را خودتان کشتید.مقصر بین خود شماست!نگاهش مثل همیشه نافذ بود.سرش را انداخت پایین.

علی آمد جلوتر.گفت:«یادت هست پیامبر از تو پرسید علی را دوست داری؟».تو در جواب پیش قدم شدی بر من:«چرا که نه، علی پسر دایی من است.»

علی به لشکر نگاهی کرد و گفت آنچه پیامبر به زبیر گفته بود:«روزی می آید که روبروی علی می ایستی؛ و آن وقت تو ظالم هستی و علی...»بقیه اش را ولی نگفت.شاید می خواست بگوید، امروز همان روز است.

یک نفری در راه زبیر را دید وکشت، شمشیرش را آورد پیش علی.حضرت چشمش که به شمشیر زبیر افتاد بنا کرد های های گریه کردن.فرمود:عجب، کشته شد؟متاسف شد حضرت از قتل زبیر.بعد به شمشیر زبیر نگاه کرد فرمود این شمشیر چه روزهایی که غبار غم را از چهره ی پیغمبر زدوده بود.این ها کم آدمهایی نبودند!

15.

به مسلمین خیانت می کنی؟

گردنبند را که در گردن دخترش دید، فهمید مال بیت المال است.پرسید.دخترش گفت:«سه روز امانت گرفته ام از ابورافع.»

فرستاد دنبالش.گفت:« به مسلمین خیانت می کنی؟اگر گردنبند را امانت نگرفته بود، اولین زن هاشمی بود که دستش را به جرم دزدی قطع می کردم.».دخترش کمی ناراحت شد.اما گفت:«ای دختر علی!از حق دور نشو، همه ی زنان مهاجرین و انصاربا چنین گردنبندی زینت شده اند که تو؟»

همان جا گردنبند را گرفت و برگرداند به بیت المال.

16.

حتی در برابر دشمن

ایستاده بودند روبه روی دشمن.بد و بی راه می گفتند.رفت جلو.گفت:«فحش ندهید.»

گفتند:«دشمن است»

گفت:«فحش و ناسزا را کسی می دهد که حرف حساب ندارد.شما که دارید،  با دلیل و منطق حرفتان را بزنید.»این ها را علی می گفت، حتی عدم رعایت تقوا و بی عدالتی در برابر دشمن خود هم نمی پسندید...هزار و چهارصد سال قبل، به سپاهش، در جنگ صفین.

17.

عکس ماه روی آب

رفت توی نخلستان.زانو زدکنار چاه.دست هایش را گذاشت روی دیواره ی آن،در دو طرف.سرش را برد پایین،پایین تر.شانه هایش لرزید.عکس ماه روی آب هم.

داشت حرف می زد.اول آرام و بعد بلندتر.صدای مبهم حرف و گریه به هم آمیخته بود.هق هق می کرد.بعد از فاطمه حرف هایش را برای چاه می زد.کسی را نداشت دیگر...

18.

نیرنگ عمروعاص

معاویه کلی نیرنگ کرده بود تا عمروعاص را در جنگ صفین بفرستد میدان.

عمروعاص هم به اصطلاح آدم شجاعی بود.مصر را فتح او می خواندند.ولی حکایت علی چیز دیگری بود.عمروعاص که آمد.شروع کرد به نبرد و رجزخوانی:«می جنگم ولی علی را نمی بینم...»یک نفر که صورتش را پوشانده بود گفت:«من علی هستم.»

هنوز صحبتش تمام نشده بود که عمروعاص فرار را بر قرار ترجیح داد.اما علی از پشت با شمشیر زد و او را انداخت زمین.عمروعاص داشت نیرنگ می کرد.تا خورد زمین شروع کرد به لخت کردن بدنش.می دانست علی کسی نیست که نگاه باطل کند.علی هم رو برگرداند و برگشت...معاویه تا آخر عمر،  عمرو عاص را به این خاطر دست می انداخت!

19.

این یعنی جنگ تمام!

پشت به دشمن کردند، رو به علی.شمشیرهایشان را گرفتند به طرفش و گفتند:«بگو جنگ تمام!»

گفت:«دشمن پشت سرتان است.من فرمانده تان هستم.می گویم بجنگید.»

گفتند:«هر که می خواهی باش.آن که سر نیزه ها می بینی قرآن است.بگو جنگ تمام.»

گفت:«من خودم قرآن ناطقم.»

گفتند:«می کشیمت و خودمان می گوییم.»

کسی را فرستاد به مالک بگوید برگردد.این یعنی جنگ تمام!

20.

برگرد مالک

... مالک رسیده بود خیمه معاویه. ولی نمی دانست که خوارج زمان به در خیمه علی رسیده اند! برگرد مالک. نمی خواهد جان معاویه را بگیری! تو در قلب لشکر کفر با یک معاویه طرف بودی و اینجا معاویه ها چه بسیارند .. قرآن را برسر نیزه برده اند تا حکم خدا را به رخ ولی خدا بکشند. برگرد مالک! اینجا چیزی که زیاد است کوفیانی هستند که می خواهند جان مولایمان را بگیرند.همانهایی که روزی آبرو و عزت و شرف و نام و نانشان را ازولایت گرفته اند و امروزگذشته شان را به جنگ ولایت آورده اند و چه قصه سخت و دردناکی؟

علی تنها یک طرف و استوانه هایی که گذشته شان را به میدان آورده اند و چه میدان و آزمون سختی برای عوام و خواص!...حال بصیرت چه غنیمتی است که بدون آن چه قدر سخت خواهد بود انتخاب میان اسلام استوانه ها واسلام علی، قرآن به نیزه های سابقون  وقرآن ناطق( علی) و لابد خدای آقایان و خدای علی، یکی را بایستی انتخاب کرد...

21.

استخوان در گلو

مالک برگرد ،معاویه را رها کن...در جبهه مقابلت ناچاری دشمن اصلی ات را رها کنی و به پیاده نظام دشمن که در پرده نفاق خویش سالها پنهان شده بودند و از دشمن اصلی به تو بسیار نزدیکترند و قصد دارند ضربه ی اصلی شان را به تو بزنند...

اما باز هم مثل سالیان گذشته صبر می کنی و دندان روی جگر می گذاری...

فتنه ی عجیبی  است که تو باید روزی روزگاری قید مسئله اصلی را بزنی و خار را از چشم خود و استخوان را از گلوی خود بیرون درآوری. خار و استخوانی که از نظر عده ای  شده اند جزئی از پیکرت. و آنقدر به تو نزدیک اند که کسی باورش نمی شود، جبهه دیگر دشمن تو باشند .!!!؟

اگر عدالت  را خواستی باید همین گونه در برابر دوستان دیروز و استوانه ها می ایستادی وچقدر محکم و قاطع ایستادی،اما درک فهمیدنش برای عوام و به خصوص بعضی از خواص چقدر سخت می نماید؟ای علی! می دانم که روزگار بر تو سخت گذشته است و کاش خواص هم مانند مردم محروم و مستضعف قدر تو را می دانستند ...

22.

تعیین تکلیف برای ولی!

 در صفین،حکمیت قرار شد انجام بگیرد،یعنی تحمیل کردند بر علی. یکی از طرف معاویه حکم بشود و یکی هم از طرف علی. عمرو عاص گفته بود از هر طرف یک نفر بیاید تعیین تکلیف برای حکمیت. اینها بنشینند با همدیگر و درباره ی جنگ علی و معاویه نظر بدهند.هر تصمیمی گرفتند همان قبول طرفین باشد.علی قبول نمی کرد اما با شمشیر قبولاندند بر علی.

بعد که قبول کرد گفت بسیار خب، پس ابن عباس از طرف من حکم.گفتند نه ابن عباس نمی شود او آدمی است جنگ طلب و محب تو.گفت بسیار خب،مالک اشتر شجاع و بصیر باشد.گفتند نه خیرآن هم همین جور است،او این جنگ را اصلا رها نمی کند،او را بگذاریم برای حکم؟حضرت فرمود خب، من این ها را معرفی می کنم.گفتند نه!ابوموسی اشعری...!

افراد سپاهش پشت به دشمن کردند ورو به علی.گفتند:«داور باید ابوموسی اشعری باشد!»

عبدالله بن عباس که آبرومند تر از ابوموسی بود!اصلا عامه مردم که ابوموسی را نمی شناختند.خب چرا ابوموسی؟او که از اولش هم با علی رابطه ی خوبی نداشت.در ماجرای خلافت علی،حاکم بصره بود اما رها کرد و رفت!حضرت قبول نمی کردند،اما باز هم تحمیل کردند بر علی.ابوموسی اشعری بی تدبیر،و ساده لوح در مقابل عمروعاص زیرک و کاملا آماده!

گفتند:«ابن عباس قوم و خویشت است!مالک هم فرمانده ارشدت!اما ابوموسی زاهد است و حکم قرآن را می شناسد.فقط او»

علی رغم مخالفت صریح امام و آشنایی از ساده لوحی و ضعف ابوموسی اشعری.شد نباید آنچه می شد!

23.

فتنه ی بزرگ و عظما!

نتیجه حکمیت از قبل معلوم بود!البته چند ماه طول کشید تا نتیجه اعلام بشود.حضرت که متوجه بودند نتیجه ی خوبی نخواهد بود،لکن قرارداد بسته بودند که حکمیت باشد و ابوموسی باشد!به لشکر خسته فرمود برگردیم کوفه.لشکریانی که کشته داده بودند،خسته بودند حالا برگردند به خانه هایشان چه بگویند؟جوابی ندارند برای مردم.

عده ای از همانها که حکمیت و ابوموسی را به علی تحمیل کردند شروع کردند وگفتند:«لا حکم الا الله»

برای تبرئه ی خودشان هم که بود باید مقصر را پیدا می کردند.گفتند:«علی!علی نباید قبول می کرد حکمیت را.»

نه خیر آقا، حکمیت چیست دیگر؟!حکم نیست مگر از آن خدا.کمی بعد تر شعار جنبه ی انحرافی هم پیدا کرد.اصلا حکومت چه معنایی دارد؟اصلا خلافتی که علی و معاویه سر او اختلاف دارند، اصلا معنایش چی هست؟حکومت مال خداست.خدا باید بیاید حکومت کند نه علی و نه معاویه! یک عده بی اطلاع که هم خسته بودند و هم افسرده پیوستند به آنها.

بعد هم اصرار که اصلا علی کافر شده!باید توبه کند.از سپاهش جدا شدند و برای خودشان پایگاه و مقر تشکیل دادند.جایی نزدیک کوفه.شدند خوارج، دین داران افراطی!زمینه های گوناگون روانی و انسانی و خارجی با یک انحراف در شعار و یک شعار تحریف شده، شدند بزرگترین فتنه دوران امیرالمومنین.

در مسئله ی خوارج اگر از آن عده آدم هایی که در راس کار بودند که آدم های خبیث و فاسد و مغرضی بودند صرف نظر کنیم، بقیه ی کسانی که در برابر علی قرار گرفتند،به روی علی شمشیر کشیدند،اینها واقعا دارای ایمان صادقانه بودند، کسانی بودند که آیات قرآن را از حفظ داشتند، در راه اعتقاد و ایمانشان کشته می شدند.این دردآور بود برای علی.واین آن فتنه ی غلیظ کور تاریک،بودکه خطرناک است.

24.

اولین اقدام

علی اول کاری که کرد در برابرشان.روشنگری بود.باز کردن گره ذهنی شان از راه تبیین صحیح.شروع کرد به صحبت با آنها.من هم می دانم« لاحکم الا الله».اما این جمله به این معنا که شما می گویید نیست.فرمود:«کلمه حق یراد بها باطل»این یک حرف حقی است که یک معنای غلطی را از او در ذهن دارید شما ها.«لا حکم الا الله» معنایش این است که حکومت در جوامع بشری، طبق نظر اسلام تابع قدرت نیست، تابع ثروت نیست، تابع طایفه و رئیس قبیله بودن نیست،تابع فاتح بودن نیست، تابع ملاک های الهی است.یعنی کسی که از همه بیشتر به خدا نزدیک است با نظر الهی آشناست تقوا وبندگی خدا را بیشتر دارد، این شایسته است که حکومت کند.قوانین هم قوانین الهی است.پس حکومت ، حکومت الهی است و این است معنای.«لا حکم الا الله».علی به آنها می گفت منظور شما این است که در جامعه حاکم فقط خداست؟، یعنی خدا باید مجسم شود-العیاذ بالله-این مقصود شما غلط است!

25.

شرارت در کوچه های کوفه

خوارج بنا کردند شرارت کردن.اول شرارت های زبانی.می آمدند کوچه های کوفه، علی که رد می شد بلند فریاد می زدند«لاحکم الا الله».یعنی تو بر خلاف نظر خدا عمل کردی.حضرت چیزی نمی گفتند.سرشان را پایین می انداختند و عبور می کردند.

حضرت در مسجد داشت نماز می خواند.تا حضرت تکبیر نماز را گفت و خواست مشغول نماز شود.به سرعت خارجی شروع کرد با صدای بلند آیه قرآن را خواندن«و لقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین»زمر، 65.حالا آیه دارد می خواند، دیگر وقتی آیه می خواند باید گوش کرد، حضرت نماز را همین طور متوقف گذاشتند.حالا خود حضرت و جمعیت دارند گوش می دهند.معنای آیه این است که،به تو ای پیامبر و به پیامبرانی که قبل از تو بودند وحی فرستاده شدکه اگر شرک بورزید همه ی کارهای قبلی تان باطل می شود و از بین می رود و جزء زیانکاران خواهید بود.یعنی علی!تو به سابقه ی خودت نناز،تو مشرک شدی!تو شرک آوردی به خدا با قبول حکمیت.حالا آن خارجی با قرآن می خواهد به جنگ قرآن ناطق بیاید.

حضرت در حال نماز جوابش را دادند-چون در نماز آیه ی قرآن باطل کننده ی نماز نیست-حضرت این آیه را خواندند:«فاصبر ان وعد الله حق و لا یستخفنک الذین لایوقنون»روم، 60.صبر کن، تحمل کن، وعده ی خدا حق است، و این مردمی که یقین در دل های آن ها راه نیافته تو را تحریک نکنند، که این هم آرامشی به حضار می داد و نشان دهنده ی صبر علی بود در برابر خارجی ها!

26.

تو می گویی، آن ها هم می گویند!

باز هم علی رها نکرد آنها را.آخر در ماجرای جمل و صفین مخالفین دنبال قدرت طلبی خودشان بودند، نوعی بیگانگی میانشان با علی بود.اما در ماجرای نهروان نه!خودی ها، بچه مسلمانها، علی دوست ها، کسانی که برای حفظ جان علی و در کنار او با معاویه و اهل جمل جنگیده بودند، اینها لغزیدند!مسئله اصلی اینها بودند که احساسات اسلامی داشتند اما آگاهی های عمیق از اسلام نه!فتنه بزرگ این بود.

عبدالله بن عباس را فرستاد به عنوان نماینده نزدشان.سفارش هم کرد که با این ها از قرآن بحث نکن.بعضی از آیات قرآن تفسیرهای مختلفی دارد.تو می گویی، آن ها هم می گویند!عاقبت هم به جایی نمی رسید.عوضش با سنت رسول خدا که بحث کنی، راه فراری ندارند.ابن عباس هم همین کار را کرد که مولا گفته بود.با کله شقهای خوارج نمی شد آسان بحث کرد...

27.

مسلمان بودند.نماز شب خوان...

مسلمان بودند.نماز شب خوان، با پیشانی های پینه بسته.به اسم خدا، مسلمان می کشتند.فرقی هم نمی کرد که و چه.مادر را با بچه ای که در شکم داشت؛ به جرم دوستی علی کشتند،قصاص قبل از جنایت!

.این شد که یک عده به تعبیر ایشان خشک مقدس سطحی قشری در مقابل علی قیام کردند،تمسک به یک آیه ی قرآن کردند تحریفاتی هم علیه آنها بود،شیطنت هایی هم می شد برای این که این ها را در مقابل علی به صف آرایی وادار کنند و اینها شدند بلای جامعه اسلامی؛خشن، بد اخلاق، مغرور و این مشکلی بود که از مشکلات دیگر علی بالاتر و سخت تر بود.

می گفتند:«ابالحسن کافر است، هرکس او را قبول دارد هم.»

مسلمان بودند.نماز شب خوان...

28.

این چه حرفی است

ذوالثدیه یکی از سران خوارج بود.در زمان پیامبر در جنگ حنین وقتی پیامبر داشتند غنائم حنین را تقسیم می کردند بین مسلمانها.این خودش را رساند به پیامبر.صدا زد:«یا رسول الله اعدل»عدالت را مراعات کن.پیامبر یک نگاه شماتت باری به او کردند، گفتند:خب اگر من عدالت را مراعات نکنم ،کی مراعات خواهد عدالت را؟این چه حرفی است!این یک گوشه است از درکی ناقص از اسلام.آن وقت ایمان متعصبانه ای نسبت به همین ایمان ناقص و همراه با یک تعصب کور و کر که حاضر نیست چیزی را از کسی هم بشنود و خودش را تصحیح کند،.این پایه و اساس یک انحراف یزرگ است.

29.

پیش بینی ستاره شناس!

می رفتند نهروان برای جنگ با خوارج.اشعث قیس با عجله آمد و گفت:«یا امیرالمومنین!صبرکنید، نروید!من فامیل ستاره شناسی دارم که می خواهد چیزی به شما بگوید.»

گفت:«بیاید بگوید.»

ستاره شناس آمد و گفت:«من در حسابهای خودم به این جا رسیدم که اگر شما حالا حرکت کنید، شکست می خورید و خودتان و بیشتر اصحابتان کشته می شوید.»

علی گفت:«هرکس تو را تایید کند،پیامبر را تکذیب کرده.»

بعد رو کرد به اصحابش و گفت:«با نام خدا حرکت کنید.»

هیچ جنگی مثل نهروان فتح نداشت.»

30.

این ها با بقیه فرق داشتند

کم کم خوارج از شرارت های زبانی به شرارت های عملی رسیدند

این ها با بقیه فرق داشتند.چند بار نماینده فرستاد پیششان.خودش با همه شان حرف زد.ابو ایوب انصاری را هم گفت که پرچم بزند گوشه ی میدان، دعوتشان کند.امانشان بدهد.

خیلی هایشان برگشتند.عده ای اما هنوز می گفتند:«لا حکم الا الله.»

عده ای از مسلمان های بی گناه را اینها کشتندکه علی گفت:شمشیرهایتان را روی دوشتان گرفتید نگاه نمی کنید که کجا این شمشیر را فرود می آورید،با گناه و بی گناه را دارید با این شمشیرها سر می برید-ترور کور-

یک روز یک مسلمان و یک مسیحی از کوفه داشتند با هم می رفتند بیرون.خوارج گرفتند آنها را و شروع کردند به پرس و جویشان. مسیحی گفت من مسیحی هستم، آزادش کردند.به دیگری گفتند تو چی؟گفت من مسلمانم از مردم کوفه ام.علی را قبول داری؟بله، کشتند او را.مسیحی را رها کردند اما علوی را کشتند!

مسئله خوارج اصلا این طوری نبود که بعضی ها می گویند.مقدس متحجر گوشه گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نورا قبول نمی کند، این کجا و خوارج کجا؟خوارج می رفتند سر راه، می گرفتند، می کشتند، می دریدند و می زدند،این حرف ها چیست؟اگر اینها آدم هایی بودند که یک گوشه نشسته بودند امیرالمومنین کاری نداشت با اینها.

31.

اصحاب سکوت!

عده ای هم آمدند نزد علی که در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و روم و سایر جاها ما با تو هستیم اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی-با اهل شام و بصره-ما در کنار تو نمی جنگیم،نه با تو می جنگیم، نه بر تو می جنگیم!

حالا علی اینها را چه کار کند؟آیا علی اینها را کشت؟ابدا حتی بداخلاقی هم نکرد.خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست.علی هم قول کرد و گفت لب مرز بروید و مرزداری کنید.با مقدس ماب های این طوری،علی بداخلاقی هم نمی کرد.رهایشان می کرد بروند.

32.

چشم فتنه

حضرت دیدند  با اینها نمی شود اینجوری گذراندبعد از فرستادن نماینده ، خودش رفت صحبت و نصیحت کردن با آنها.یک نفر را فرستاد پیششان که چرا اینقدر شرارت می کنید؟چرا آدم کشی می کنید؟همان نماینده علی را کشتند.حضرت فرمود دیگر اینجوری نمی شود.بعد از چندماه وقت و نصیحت به آنها .خبر آوردند برای علی که اینها به سرعت دارند می آیند به طرف شما.حضرت فرمود که نگران نباشید.از آنها ده نفر نجات پیدا نمی کنند، از شما ده نفر کشته نمی شود، مسئله ای نیست.آمدند مقابل هم قرار گرفتند.باز حضرت تا آخرین لحظه نصیحت را رها نمی کنند.هشت هزار نفر از دوازده هزار نفر تحت تاثیر سخنان علی و ترس جدا شدند از صف خارجی ها.اما چهار هزار نفر با همان شدت و سرسختی ایستادند به جنگ.

دشت نهروان پر بود از کشته های خوارج.گفت:«فانی فقات عین الفتنه و لم یکن لیجتری علیها احد غیری»نهج البلاغه، خطبه ی 93

«چشم فتنه را کور کردم.هیچ کس جز من جراتش را نداشت.»با این ها، با این مقدس ماب ها و آدم های علی الظاهر مومن و گستاخ این جور برخورد کند!

راست می گفت.همه مسلمان بودند و نماز شب خوان!اما جهل مرکب داشتند، یعنی طبق یک بینش تنگ نظرانه و غلط،چیزی را یرای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه آن دین می زدند و می کشتند و مبارزه می کردند.البته روسایشان همیشه عقب جبهه بودند و اما در جلو یک عده آدم های نادان و ظاهر بین بودند.مغزشان پر بود از قرائت های التقاطی.

33.

بازار پارچه فروش ها

با غلامش قنبر رفته بود بازار پارچه فروش ها.دو پیراهن خرید.یکی را سه درهم و دیگری را دو درهم.آن را که گرانتر بودداد به قنبر.

قنبر گفت:«شما منبر می روید و سخنرانی می کنید، پیراهن بهتر را شما بردارید.»

گفت:«نه، تو جوانی قنبر، شورجوانی داری.من حیا می کنم از خدا که دنبال این باشم که بهتر از تو لباس بپوشم.»

34.

روز آخر

...گفت :«بعد ازمن ولی امر مسلمین هستی و ولی خون من...می توانی قاتلم را عفو کنی یا قصاص...او یک ضربه زد ، تو هم یک ضربه بزن و جسدش را هم دفن کن.»

ابا محمد می شنید.اباعبدالله و بقیه ی بچه ها هم.امیرالمومنین وصیت می کرد.روز آخر هم سفارش قاتلش را می کرد.

35.

مثل داغ است روی جگر

مثل داغ است روی جگر، وقتی آدم مجبور باشد قبر عزیزش را مخفی کند.قبر همسرش مخفی.قبر خودش هم مخفی.دشمن است دیگر.

صدو پنجاه سال بعد تازه امام صادق توانست بگوید:«این جاست قبر امیرالمومنین.»

36.

هیچ کس باورش را نمی کرد

فهمید از یاران علی است.گفت بگو از علی!

مرد از علی گفت.هر چه را دیده بود.او هم فقط گریه کرد و گفت:«هیهات که دیگر روزگار، انسانی مثل علی ببیند.»

هیچ کس باورش را نمی کرد معاویه برای علی گریه کند و چنین حرفی بزند.

37.

نامه از طرف معاویه بود

-نامش را از فهرست کارگزاران حکومت حذف کنید.

-حقوقش را قطع کنید.

-شهادتش در هیچ موردی قبول نیست.

-خانه اش را خراب کنید.

نوشته بود اینها سزای کسی است که اتهامش فقط دوستی علی باشد!اینها را بخش نامه کرده بود به همه ی استانداران و فرماندارانش.نامه از طرف معاویه بود.

38.

مگر علی مسجد می رفت ؟!

بازار جعل حدیث داغ بود.راویان جعل فضایل عثمان، ثروتمند شده بودند.گفت:«بس است.کافی است دیگر.هر چه از ابوتراب می دانید، مشابهش را درباره ی دیگر یاران پیغمبر هم نقل کنید.»

اعتراض که می کردند، معاویه می گفت:«پایه های حکومت با کوبیدن علی و لعن علی پابرجا می ماند.»

آنقدر شایعه و تهمت و افترا زده بودند که وقتی خبر رسید که علی را در مسجد و در محراب به شهادت رساندند.یک عده تعجب کردند،عجب!مگر علی مسجد می رفت!مگر محراب می رفت؟چه کار داشته در محراب؟

39.

تنها سه چار گام

مالک رسیده است به آن خیمه سیاه

تنها سه چار گام...نه...این گام آخر است

اما صدای کیست که از دور می رسد؟

گویا صدای ناله«برگرد، اشتر»است

این ناله ضعیف و گرفته از آن کیست

من باورم نمی شود از حلق حیدر است

مالک!رهاکن آن سوی میدان و بازگرد

این سو پر از معاویه های مکرر است

این کوفیان فریب چه را خورده اند، هان!

از شام نیز روز تو کوفه سیه تر است

امروز پاره پاره قرآن به نیزه هاست

فردا سری که قاری آیات پر پر است...

تاریخ! گوش دار به این هق هق بلیغ

این شقشقیه ای که دوباره به منبر است:

حتی عقیل طاقت عدلم ندارد، آه

من یوسفم، که است که با من برادر است؟!

محمد مهدی سیار

40.

منابع:

- اشاره، عبدالرحیم فرج زاده، مرکز نشر زرینه.

- بدانید منم فاطمه، گروه پژوهش انتشارات دلیل.

- بصیرت و استقامت،بیانات امام خامنه ای پیرامون استقامت،بصیرت و فتنه،انتشارات صهبا.

- پیام نگار،متن کامل خطبه غدیر، انتشارات رادنگار.

- تبار انحراف، پژوهشی در دشمن شناسی تاریخی، موسسه اطلاع رسانی و مطالعات فرهنگی لوح و قلم.

- چهارده خورشید و یک آفتاب، هاجر صفائیه و الهه زمان وزیری، قلمستان.

- نشریه فرهنگی، تحلیلی راه، شماره ی48-49-50-51.  

-  وصایای چهارده معصوم، فرشاد مومنی، انتشارات منشور وحی.

- سایت مقام معظم رهبری.

-سایت تبیان.

۹۱/۰۶/۰۱
کربلایی مجید

نظرات  (۴)

سلام داداش
وااااااااااااااااای چه خبره وبلاگ شما؟؟؟
کولاک کردی داداش؟
از این پست تا سر قسمت 25 رو خوندم
اتفاقا اومده بودم که پیشنهاد این کامنتهایی رو که به صورت پراکنده تو وبلاگ مرضیه سادات میذارین، به صورت منسجم و یکجا تو وبلاگ خودتونم بزارید که دیدم خودتون همین کار رو کردین
خییلی مطالب نغز و زیبایی هستن
واقعا ز خوندنش لذت میبرم
داداش اسم نویسنده و اسم کتاب و اسم انتشاراتشو میگید لطفا؟
۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۲:۱۴ مرضیه سادات
سلام داداش مجید.

واقعا ممنون.
خیلی خیلی زیبا و تاثیرگذار بودند.
همه رو خوندم.دستتون درد نکنه.اجرتون با مولا علی.
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد.
چقدر بعد از دیدن سریال عمر شناختم از مادرم زهرا و پدرم علی بیشتر شد.خیلی بیشتر.خیلی.
و فهمیدم که در مورد سیره ائمه ام هیچ مطالعه و شناختی ندارم. چطور میتونم ادعای شیعه بودن بکنم.
تصمیم گرفتم به مطالعه در مورد امامان عزیزم.
انشالله منتظر کتاب بعدی هستیم.
۰۳ شهریور ۹۱ ، ۱۷:۲۳ سمیه طاهباز
دنیا ازآن کسانی است که برای تصاحب آن با خوش خلقی
و ثبات قدم گام برمی دارند.
وب زیبایی دارین به منم سربزنین.
سلام
متشکرم آقا مجید.
همش رو خوندم و لذتی بردم که قابل وصف نیست...
و حالی که...
ممنونم خیلی زیاد
اجرتون با امیرالمونین روحی له الفداء...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">