مرز
صبح که از خواب بیدار شدیم برای نماز صبح ، دختر اقای عبدی با کلی سیم کارت اومد و شروع کرد به فروختن سیم کارت های عراقی تا ما رفتیم ببینیم چی به چیه کی به کیه همسفرای محترم همه سیم کارتها را خریدن و به ما هیچی نرسید.
بعد از نماز صبح یه زیارت عاشورا با صفا خوندیم و در حالی که نوای عید فطر در کوچه و پس کوچه های مهران پیچیده بود به سمت مرز مهران حرکت کردیم بعد از نیم ساعت به مرز رسیدیم یعنی ساعت 7:30 .
در مرز ایران همه کاروان طبق لیست کاروان ایستادند الا من و عنایتی وقتی اومدیم از مرز رد بشم گفتند که ویزای انفرادی اجازه خروج نداره زیاد مشکلی به وجود نیامد با نشان دادن نامه شرکت شمسا از مرز ایران عبور کردیم بدون معطی .
در مرز عراق حدود 3 تا 5/3 ساعت معطل شدیم البته بازم صندلی و سایبون زده بودن .
همینجوری منتظر بودیم تا کاروان رد بشه کاروان که رد شد من و عنایتی پاسپورتمون را تحویل دادیم گفتن که چون شما ویزای انفرادی دارید برید توی صف شماره دو ، دوباره از اول روز از نو روزی از نو خلاصه رفتیم اونجا پاسپورت عنایتی را مهر کردنند و رد شد به پاسپورت من که رسیدن از شانس من مهرشون گیر کرد خلاصه این ور اون ور مهر گیرشون نیومد منم که دل تو دلم نبود خلاصه با دست نوشتن و گفتن برو خلاصه با هزار بدبختی از مرز رد شدیم .
وقتی سوار اتوبوس های عراقی شدیم دیدیم همه کاروان منتظر ما دو تا هستند هنوز روی صندلی نشسته بودیم که دوباره آقای حسینی ما دو تا را صدا کرد : عابدی و عنایتی از اقای حسینی پرسیدم دوباره چی شده گفت هیچی برای غذاتون تو هتل ها هستش که باید از الان هماهنگ کنیم دو باره رفتیم اونجا ، خلاصه نامه های عربی را مهر می کنن و این بار دیگه واقعا حرکت می کنیم بیچاره همسفرای ما چقدر منتظر ما دو تا شده بودن.
وقتی وارد خاک عراق شدیم هوا حسابی گرم بود حسابی تنها چیزی که بدو ورودمان به عراق خودنمایی می کرد نخل بود.
این سکانس، سکانس امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند بود!!!
یا علی