در دفتر اقای ماهان ، شرکت شمسا (2)
روز قبل از حرکت ساعت 14 در دفتر اقای ماهان قرار داشتم.
وقتی رسیدم دفترشون ، آقای ماهان گفتن که کمی بشینید تا اقای عنایتی همسفریتون و یکی دیگه از برندگان مختارنامه بیان ، کمی بعد اقای عنایتی اومدن و با هم اشنا شدیم .
اینم داخل پرانتز بگم که خیلی خیلی اتفاقی قرار شد که بنده با اقای عنایتی برم چون من و اقای سرلکی همه کارهامون را کرده بودیم با هم بریم که جور نشد البته اقای عنایتی هم خیلی همسفر خوبی بودن.
خلاصه اقای ماهان اونجا پاسپورتمون را بهمون داد به همراه ویزای عراق ، سه تا نامه عربی و یک نامه به زبان فارسی .
همین جا لازمه که از اقای ماهان تشکر کنم خیلی زحمت کشیدن .
اون روز موقع برگشت از دفتر آقای ماهان ، بارانی گرفته بود که خیلی به دلم نشست .
نمی دونم می تونید الان حال اون موقع من را درک کنید یا نه برای اولین بار داشتم می رفتم کربلا اونم از طرف مختارنامه برام خیلی عجیب بود چون موقع برگشت زیر اون بارون خیلی ها را دیدم که شاید قسمت بود که آن افراد را ببینم تا بهم التماس دعا بگن و یادم باشه که در حرمین دعاشون کنم معلم ریاضی پیش دانشگاهیم ، یکی از دوستان سال های دبیرستانم ، دوست مادرم که قبلا همسایه ما بودن به همراه خانوادشون و دو تا از همسایه های فعلیمون .
خلاصه شب قبل از حرکت خیلی ها باهام تماس گرفتن و التماس دعا گفتن ، شب داشتم پیش خودم فکر می کردم که هفته ی دیگه داررم حسرت شبی مثل امشب را می خورم ...
این هم نظری است و نظر خوبی است البته.
و اما این پست
چه دل نشین است این لحظات.
یا علی