حسیــــــــــــ ن من (59) ...
دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۵ ب.ظ
نوشته اند: "عطش بین او و آسمان حائل شده بود"
یعنی از تشنگی آسمان را نمیدید...
خون هم از بدنش میرفت، تشنگی اش بیشتر می شد.
اما از هیچکس آب نخواست...
۹۱/۰۷/۱۰
یعنی از تشنگی آسمان را نمیدید...
خون هم از بدنش میرفت، تشنگی اش بیشتر می شد.
اما از هیچکس آب نخواست...
یا همه چیز را دود میدید؟؟؟
مثل سراب...
فقط کسی میفهمه که تجربش رو داشته باشه...
تو بیابون. بی اب. اوج گرما. داغ داغ...
اما, هرچی هم که باشه... دیگه زخمی که نیست...
اونم هفتاد و چندتا... یا نه, بیشتر از اینا بود نه؟؟؟؟
ای وااااااااااااااااااااااااااای...