در انتــهای شــاخــه،
شکــوفــه ،
انکــار انتهــاســت . . .
منبع: یدالله رویایی
تلخ بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم
گریه بر این حال کشید اشک در این فال کشید
بر تن بی دست خدا نقش دو تا بال کشید
خوار شدم پست شدم با همه یک دست شدم
تشنه ی بی آب شدی نیست از این هست شدم
تلخ بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسم هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
چند وقت است دلم میگیرد
دلم از شوق حرم میگیرد
مثل یک قرن شب تاریک است
دو سه روزی که دلم میگیرد
مثل این است که دارد کم کم
هستی ام رنگ عدم میگیرد
دستۀ سینه زنی در دل من
نوحه میخواند و دم میگیرد
گریه ام یعنی: باران بهار!
هم نمیگیرد و هم میگیرد!
بس که دلتنگی من بسیار است
دلم از وسعت کم میگیرد
لشکر عشق، حرم را به خدا
به خود عشق قسم میگیرد.
قیصر امین پور
پ.ن : لَقَد عظُمَت الرّزیّةُ و جلّت و عَظُمَت المُصیبةُ عَلینا و عَلی جمیع ِ اهل الاِسلام و جَلّت و عَظُمَت مُصیبَتُکَ فی السّماوات عَلی جَمیع اهل السّماوات...