کلا بخوام بگم نمیدونم چرا هر وقت نزدیک امتحان های پایان ترم میشه و وقت درس خوندن یاد کتاب نشت نشا میوفتم.
پی نوشت:
1) نشت نشا عنوان مقالهای از رضا امیرخانی داستان نویس ایرانی میباشد. این کتاب به بررسی پدیده فرار مغزها و عوامل آن میپردازد.
دو کوهه السلام ای خانه عشق ...
شب اول که رسیدیم دوکوهه، به سمت گردان تخریب راه افتادیم، راستش؟ خسته بودم میخواستم نرم ولی خب ...
در راه هستیم، فانوس هایی در بیابانی که تاریکی آن را فرا گرفته است راه را روشن میکنند.
شعر میخوانیم و میرویم ..
ای گل وفا حسینـــ، میکشی مرا حسینـــ ...
میرسیم به معبری که به آسمان راه دارد، چه تاریک و ساده ...
واقعا لازم است گاهی دور از این هیاهویی باشیم که خودمان برای خودمان درست کرده ایم ....
زیارت عاشورا میخوانیم و درونم غوغا میشود ...
درون کوهسار سینه خود، هزاران کشته چون فرهاد دارم ...
1387.12.18
من از این بالا همه جا را می بینم.
من از این جا، همه آدم ها و اسب ها را می بینم. چقدر آدم! ... چقدر اسب! ...
من از این بالا حتی رودخانه ای می بینم.
چقدر آب! کاش کسی جرعه ای آب به من بدهد....
تاکنون پدر مرا روی دست هایش بلند نکرده بود؛ نمی دانم اکنون چرا این کار را کرده....
من از این بالا کسی را می بینم که تیری سه شعبه به کمان گذاشته و به سوی ما نشانه رفته است.
من...
منبع: داستانهای کوتاه کوتاه عاشورایی