آخرین جمعه سال نودویک ...
امسال دوستم که فوت کرد .. پشت و پناه خانواده اشون رفتــ، امیدشون رفت ... خدا یا تو پشت و پناهشون باش.
خدایا چشمم به بخششت هستش، چشم انتظارم نذار ...
سالهاست
در دلم بهاری
در انتظار شکفتن است!
دلم روشن است که روزی از زوایای گریه هایم ظهور می کنی ....
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را، که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نایی، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل این که مطرب، بزند به تار چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
بشکست اگر دل من ، به فدای چشم مستت
سرخُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
سلام.حال همه ما خوب است،
خلاصه ی هر چه همین حوالی عصمت ، تا یادم نرفته است بگویم خواب دیده ام خانه ای خریده ای ...
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار،
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است ...
اما تو لااقل گاهی هر ازگاهی ببین این طرف ها کسی بی قرارت هست یا نه.
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام ...
پس کی می آیی؟ ... به رویای آمدنت در این خانه قناعت کنیم؟