کربلا رفتن، شاید آرزویی باشد که در دل هر محبِ حسینی تا ابد جاریست…
اما یادمان نرود رفتن شرط نیست! در کربلا ماندن و کربلایی شدن یعنی،
با حسین تا ابد بودن، بدون هیچ شرطی …
کربلا رفتن، شاید آرزویی باشد که در دل هر محبِ حسینی تا ابد جاریست…
اما یادمان نرود رفتن شرط نیست! در کربلا ماندن و کربلایی شدن یعنی،
با حسین تا ابد بودن، بدون هیچ شرطی …
زوده؟ ... نه زود نیست چیزی تا هشتم ذی الحجه نمونده امروز پنجم هستش ...
حیله ابن زیاد کارگر افتاد و جمعیت از گرد مسلم پراکنده شدند.
مسلم تنها ماند، اگر چه از اصحاب عاشورایی امام حسین، بودند مردانی که آن روز در کوفه می زیستند و هنوز به موکب عشق الحاق نیافته بودند: عبدالله بن شداد ارحبی، هانی بن هانی سبیعی، سعید بن عبدالله حنفی،حبیب بن مظاهر ،مسلم بن عوسجه و ... آنها بعدها نشان دادند که از آن پایمردی که تا آخرین لحظه در کنار مسلم بمانند و بجنگند، برخوردار بوده اند.
چه شد که مسلم آن همه تنها وغریب ماند که گذارَش به خانه « طوعه » کنیز آزاد شده اشعث بن قیس و زوجه « اسد خضرمی »بیفتد؟ هر آن سان که بود، ابن زیاد از نهانگاه مسلم آگاه شد و « محمد بن اشعث بن قیس » را که از سرهنگان معتمد او بود همراه با « عبیدالله بن عباس سُلَمی» و هفتاد تن از قبیله قیس فرستاد تا مسلم را بگیرند و بیاورند.
مسلم چون صدای پا و شیهه اسبان را شنید، دانست که چه روی داده است و خود شمشیر کشیده بیرون آمد تا اهل خانه را از گزند سپاهیان ابن زیاد در امان دارد و چون پای بیرون گذاشت و دید کوفیان را که از فراز بام ها ، با سنگ و رسته هایی آتش زده از نی بر او حمله ور شده اند، با خود گفت :« آیا این هنگامه برای ریختن خون فرزند عقیل بر پا شده است؟ اگر اینچنین است، پس ای نفس بیرون شو به سوی مرگی که از او گریزگاهی نیست ...» مسلم را به بام قصر بردند و گردن زدند و بدنش را به زیر افکندند. هانی بن عروه را نیز ... دست بسته به بازار بردند و به قتل رساندند، در حالی که می گفت : « الی الله المنقلب والمعاد اللهم الی رحمتک و رضوانک ـ بازگشت به سوی خداست ... معبودا ، اینک به سوی رحمت و رضوان تو بال می گشایم.»
بعد از آن به فرمان ابن زیاد،« عبدالاعلی کلبی » و « عارة بن صلخت ازدی» را نیز که از یاوران مسلم در قیام کوفه واز شجاعان شهر بودند، به قتل رساندند.
آنگاه جنازه مطهر مسلم و هانی را در کوچه و بازار بر زمین کشاندند و در محله گوسفند فروشان به دار کشیدند ...
قیام مسلم در کوفه در روزهشتم ذی الحجه بود، که آن را « یوم الترویه » گویند ، و شهادتش در روز عرفه ، چهارشنبه نهم ذی الحجه ...
امام اکنون در راه کوفه است و دو تن از فرزندان مسلم بن عقیل ( عبدالله و محمد ) نیز با او همراهند.
آه ! نزدیک بود که فراموش کنم ؛ اگر روایت « اعثم کوفی » درست باشد، اکنون دختر سیزده ساله مسلم نیز در راحله عشق همسفر دختران امام حسین(ع) است.
به رغم همة نگذاشتنها، به یاد حسین.
کوفیها عزا گرفته بودند.
میترسیدند از خشکسالی. رفتند پیش علی تا چارهای بیندیشد.
علی پسرش را آورد. حسین دعا کرد و بقیه آمین گفتند. باران گرفت.
شهر غرق شادی بود. کوفیها جشن گرفته بودند.
لشگرشان، لشگر خارجیها را شکست داده بود.
قرار بود سرهای بریده آنها و زن و بچههای اسیرشان را بیاورند. همه آمده بودند تماشا.
خارجیها را آوردند.
امیرشان انگار آشنا بود؛ حسین بود پسرِ علی.
جبرئیل به صورت انسان نازل شده بود بر محمد (ص).
حسن(ع) و حسین (ع) از او هدیه می خواستند .
میوه برای شان آورد.
سیب و به و انار.
از آن میوه ها می خوردند و تمام نمی شد .
فاطمه(س) که از دنیا رفت،انار تمام شد.
علی (ع) که به شهادت رسید، به تمام شد.
بعد از شهید شدن حسن(ع) سیب ماند پیش حسین (ع).
روز عاشورا تشنه که می شد سیب را می بوئید .
بعد از عاشورا سیب را کسی ندید.
بویش را ولی بعضی ها می شنوند.
از قبر حسین (ع) هنوز هم ...
خلیفه مسلمین را دیدیدم شراب خوار، قمار باز، میمون باز و سگ باز.
مردم یزید را وقتی شناختند که حسین کشته شد.
خطبه هایشان کاری کرد که یزید همه چیز را انداخت گردن عبیدالله و محترمانه برشان گرداند مدینه.
قیام ها علیه بنی امیه شروع شد.
بدن حسین مانده بود زیر آفتاب.
حسین همان که سالها پیش وقتی زینب خوابیده بود ایستاده بود مقابلش تا آفتاب اذیتش نکند.
اما حالا او نمی توانست جبران کند چاره ای نبود جز گذاشتن و گذشتن ....