قدری دور تر از حرم؛
یک دکه هست؛
که به نیابت از امامان غریب؛
چای تعارف می کند به زائران
امامین ِ عسگرین؛غریبند؛و مهمان نواز*

* رسم ما ایرانی هاست، که به مهمان چای بدهیم؛
سامرا که بودم و این دکه را دیدم؛این قضیه در ذهنم تداعی شد
امامین ِ عسگرین؛غریبند؛و مهمان نواز*

* رسم ما ایرانی هاست، که به مهمان چای بدهیم؛
سامرا که بودم و این دکه را دیدم؛این قضیه در ذهنم تداعی شد
وقتی بچه بودم میرفتیم پیش این درخت و زیر سایه اش میشستم این دفعه که رفته بودم خونه مادربزرگ رفتم تا دوباره مثل بچه گی هام برم زیر سایه اش بشینم ولی با این صحنه مواجه شدم ...
ولی دوباره داره از بغلش رشد میکنه...
منتظرت میمونم تا دوباره رشد کنی و دوباره بیام زیر سایه ات بشینم...

وقتی میرفت آیه رفتن موسی به مدین از جور فرعون را میخواند.

نشست سر قبر محمد . آمده بود خداحافظی کند . حرف هایش را زد خوابش برد . خواب جدش را دید . بغلش کرد و پیشانی اش را بوسید .
گفت :"حسین عزیزم ! به پا خیز که وقت وفا به پیمان است .معبودت می خواهد تو را در قربان گاه ببیند ."

لینک برداشته شد دوستانی که فایل را ندارند در قسمت نظرات اطلاع بدهند و ایملشون را هم بذارند.
قول:
فیلم را برای هیچکس ارسال نکیند. اگر خواستید به کسی نشون بدید فقط نشون بدید و برای هیچکس حتا خواهر و برادرتون هم ارسال نکنید.
این پست فقط و فقط و فقط مخصوص مختارنامه ای ها می باشد ...

نقل است عباس وقتی به علقمه رسید سخت تشنه بود اما آب نخورد .
یک شب عباس سراسیمه و عرق کرده از خواب پرید مرتب به دستهایش نگاه می کرد وبه من. پرسیدم خواب دیدی ؟ سرش را تکان داد، پرسیدم چه خوابی دیدی ؟ نفس نفس زنان جواب داد ابراهیم خواب دیدم دست ندارم، دستهایم گم شده بودند داشتم دنبال دستهایم می گشتم ناگاه پرنده ای دیدم شبیه به کرکس که دستهایم را به منقار داشت، می خواست دستهایم را بخورد خواستم با سنگ بزنمش، اما دیدم دست ندارم که سنگ بردارم فریاد زدم لاشخور دستهایم را نخور آن دستها مال من است، کرکس به سخن در آمد که عباس می خواهی این دستها را چه کنی، وقتی دو بال به آن خوبی داری من گرسنه ام شکسته بال و زمین گیرم دستهای تو سیرم می کند، تو با دو بال قشنگت پرواز کن، برو ودر آسمان سیاحت کن .
وقتی شنیدم عباس را دست بریده اند حکمت خواب آن شبش را فهمیدم.
به جان چشم های عزیزتان
اگر بارانی شدن،اگر ابری شدن، اگر ...
من را فراموش نکنید که به شدت به دعاهای پاکتان محتاجم ...
روایت شده که وقتی روز قیامت بر پا می شود، پیامبر صلوات الله علیه و علی آله به مولا علی علیه السلام می فرمایند که به زهرا بگو ، برای شفاعت و نجات امت چه داری؟ مولا پیام حضرت رسول را به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها می رسانند و ایشان در پاسخ می فرمایند که :
" یا امیر المؤمنین ! کفانا لاجل ِ هذا المقام ِ الیدان ِ المَقطوعتان ِ مـِـن ابنی العباس "
ای امیر المؤمنین ! دو دست بریده پسرم عباس برای ما در مورد شفاعت کافی ست .
معالی السبطین ، جلد 1 ، صفحه 452
دعای این روزهایم این است
که ظهور را با روی ماه ِ شما یک جا ببینم!
وصیت نامه حسین بن علی به محمد بن حنفیه
"شهادت می دهم به یگانگی خدا و رسالت محمد. من قیام کردم اما نه از روی خودخواهی و نه برای خوش گذرانی و یا فساد و ستم گری. من قیام کردم برای اصلاح دین جدم محمد و برای امربه معروف و نهی از منکر . راه من همان راه جدم ،پیامبر و پدرم،علی است. توکل می کنم به خدا و بر می گردم به سوی او."

یزید به حاکم مدینه نوشت: "از مردم شهر برایم بیعت بگیر. مخصوصا از حسین." ماجرای نامه ی یزید را خانهی حاکم مدینه شنید. به ولید گفت: "تو میخواهی من جلوی چشم مردم بیعت کنم. پس تا فردا صبر کن."
ولید وحشت کرد. با آنکه دل خوشی از مروان نداشت گفت بیاید تا با هم مشورت کنند. قرار شد بفرستند دنبال حسین. پیغام ولید به حسین رسید. خبردار شد که معاویه مرده و برای بیعت گرفتن دعوتش کردهاند. شب که شد سی نفر از خانواده و فامیلش را برداشت و رفت خانهی ولید.
به آنها گفت: "شما پشت در باشید. اگر خطری پیش آمد من فریاد میزنم شما بیایید داخل."
مروان به ولید گفت: "نگذار برود که دیگر پیدایش نمیکنی. یا بیعت کند یا همین امشب گردنش را بزن."
حسین با خشم نگاهی به مروان کرد. بعد رو کرد به ولید، از خودش گفت و از یزید.
گفت: "مثل منی با مثل اویی هیچوقت بیعت نمیکند."

زن سوار قاطر بود. می گفت : " نمی گذارم حسن را این جا دفن کنی."
محمد بن حنفیه گفت : " برای دشمنی با بنی هاشم یک روز سوار شتر می شوی، یک روز سوار قاطر."
زن گفت : " تو دیگر حرف نزن. این ها اگر حرف می زنند، پسرهای فاطمه هستند تو را چه به سخن رانی؟"
حسین عصبانی شد. گفت : " این حرف ها یعنی چه؟ می خواهی برادرم را از ما جدا کنی؟ او به جای یک فاطمه از سه فاطمه نسب دارد."
