حسیــــــــــــ ن من (15) ...
شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۱، ۰۸:۵۶ ب.ظ
این داستان اصلش برای امام حسنه اما حسن و حسین نداره که هر دوتاشون یکین ... اصلا مگه دو تا هستن؟ ...
زن سوار قاطر بود. می گفت : " نمی گذارم حسن را این جا دفن کنی."
محمد بن حنفیه گفت : " برای دشمنی با بنی هاشم یک روز سوار شتر می شوی، یک روز سوار قاطر."
زن گفت : " تو دیگر حرف نزن. این ها اگر حرف می زنند، پسرهای فاطمه هستند تو را چه به سخن رانی؟"
حسین عصبانی شد. گفت : " این حرف ها یعنی چه؟ می خواهی برادرم را از ما جدا کنی؟ او به جای یک فاطمه از سه فاطمه نسب دارد."
۹۱/۰۶/۰۴
الهم العنهم جمیــــــــــــــــــــــــــــــــعا...
-------
"از سه فاطمه نسب دارد... ؟؟؟؟ (نمیدونم...)