حدود ده تا بچه کوچیک، دختر و پسر که معلوم بود فروشنده هستن میخواستن سوار اتوبوس بشن ولی خب چون اتوبوس های این خط شخصی شده آقای راننده اجازه ی سوار شدن را به این کودکان نداد و با لحن بدی باهاشون برخورد کرد آنها هم فقط معصومانه نگاه کردند ...
چه فرقی بین این کودکی که اجازه ی سوار شدن به اتوبوس را هم ندارد با کودکی که سوار ماشین 500 میلیونی میشه هست؟
چه فرقی بین این کودکی که پاهایش را در سرمای زمستان با اگزوز ماشین گرم میکند با کودکی یا نه اصلا با من ای که شاید تو زمستون اصلا سرمایی را متوجه نشوم هست؟ ....
کاش ابوالفضل سپهر زنده بود...
نه! اشتباه کردم خوب شد رفت، یادش بخیر چه قشنگ میخوند .....
اتل متل یه بابا....
اتل متل یه جبهه...
اتل متل یه مادر، نحیف و زار و خسته ...
خداییش به این جا که میرسید، همه حق حق میکردن و آروم اشک بود و اشک.با شوق از پنجره بیرون را نظاره میکنی آنجا کسانی هستند که دلهایشان را با تو به زیارت عشق فرستادهاند و برای دلشان و تو دست تکان میدهند و اشک حسرت میریزند ...
چقدر دلم میخواست آنان را در کنارم داشتم پدرم را، مادرم را، خواهرم را و ...
ماشین حرکت میکند و تو عازم دیار عشق میشوی ...
گرمترین روزهای سال
کربلا
باشی…
از صبح تشنه ی جرعه ای آب باشی
و وقتی به آب برسی در
بین الحرمین
باشی…
دیگر مگر میتوانی آب بنوشی؟
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد
دقیقا همینجا ...
رفتم روی سکوی میدون مشک وایسادم که عکس بندازم ، یه دفعه یه آقایی به عربی گفت آقو بیا پایین اونجا را سیمان کردیم اومدیم پایین دیدم ئی بابا رد کفشم مونده اونجا ...
فک کنم هنوز هم باشه ...