دستانم؛ اگر چه می نویسد...
اما بدان، دل نمی کشد به فصل رفتنت...
وداع با ماه عاشقی، دروغ بزرگ تقویم است...
مُحرم تو، تا همیشه است…
وقتی،
عشق تو هرگز تمام نمی شود!
دستانم؛ اگر چه می نویسد...
اما بدان، دل نمی کشد به فصل رفتنت...
وداع با ماه عاشقی، دروغ بزرگ تقویم است...
مُحرم تو، تا همیشه است…
وقتی،
عشق تو هرگز تمام نمی شود!
امشب شام غریبان است که از یک سو بدن های زخم خورده و سر از بدن جدا شده شهیدان بر روی خاک فتاده و از سوی دیگر زنان مصیبت زده و از طرفی بانوی دل شکسته نزد تنها یادگار برادر در خیمه های سوخته او را دلداری میدهد زینب خسته است از فرط خستگی ناگه خوابش میبرد و در عالم رویا مادرش را میبیند و میخواهد شکوه عاشورا را پیش مادر بیان کند که حضرت فاطمه میفرماید تاب شنیدنش را ندارم چون هنگامی که سر از بدن فرزندم حسین جدا میکردند من حاضر بودم اکنون برخیز و سکینه را پیدا کن زینب یک دفعه برخاست هر چه سکینه را صدا کرد او را نیافت سپس با ام کلثوم به دنبال او گشتند و در نهایت عزیز پدر را نزدیک قتلگاه پیدا کردند که دستش را به سینه پدر چسبانده بود و با جسم بی سر درد و دل میکرد....
در بهشت کودکی هایم...
وقتی نام تو را بر بیرقی سیاه، سر دربِ خانه ها نصب می کردند_می فهمیدم، مُحرمت رسیده...
و من هر چه بزرگتر شدم فهمیدم...
إلهی رِضاً بِرِضائِک ...عاشقانه، حسین را، بر سرِ نی؛بی ســـــــر ترین سر افراز و سرآغازِ عشق کرد...
===
پ.ن: الهی رضا برضائک و تسلیماً لأمرک لامعبود سواک... مالی سواک ولا معبود غیرک یا غیاث من لاغیاث له ... خدایا راضیم به رضایت.تسلیم فرمان توام و هیچ معبودی جز تو نیست...؛خدایا! جز تو کسی را ندارم و غیر تو معبودی نیست، تو یاور کسانی هستی که یاری ندارند... آخرین دعای امام حسین علیه السلام
خواستم از شما بنویسم...
دیدم نوشتن از دست های آسمانی تان...
کارِ دست های زمینیِ من نیست...
فصل پیام بر دوباره ...
دنیا بناست روی ستون هایی که زیاد نیستند و مجبورند تحمل کنند همه سنگینی بار دنیا را ...
گاهی اما دنیا قدر این ستون ها را نمی داند ...
و گاهی پا را فراتر می گذارد از ندانم کاری ...
علی، پسر بزرگ حسین ... هر چند سرور جوانان دوره خودش بود، هر چند بهترین داشته های عقبی و دنیای حسین بود و هر چند یکی از همین ستون های دنیا بود اما دنیا پا را فراتر نهاد از ندانم کاری ...
شد آنچه نباید می شد ...
وقتی رسم دوست داشتن بدانی، ســــــــر میدهی...
می شوی ح سین...
+ وَالَّذِینَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ ...
اگر بگوییم حب خدا محبت های دیگر را از بین می برد؛ درست است؛اما درستتر آن است که محبتهای دیگر در سایهی حبّ خدا جان میگیرند و روح پیدا میکنند..و انسان سراسر رحمت و محبت میشود و فاش بگویم؛هیچکس جز آنکه دل به خدا سپرده است رسم دوست داشتن نمیداند... سید مرتضی آوینی
در نقل تاریخی آمده که شمر ملعون میگوید:
چون خواستم بین سر و بدن حسین جدایی اندازم، دیدم دو لب او حرکت می کند. گمان کردم نفرین می کند. سرم را نزدیک بردم دیدم می گوید:
الهی شیعتی و محبی ... خدایا شیعیانم و دوستانم ...
معالی-السبطین، ج2 ص 25
حسین روحی و روحکم فداه تا کجا به من و تو فکر می کرد؟...