یک چت!
امروز یه کتاب خریدم از ایستگاه مترو، خیلی کتاب خوبی هستش و داستان های کوتاه کوتاه زیبایی داره.
اولیش ...
Hasti: سلام
Ye Adam: بَـه سلام، کم پیدایی.
Hasti: خیلی بی معرفتی!
Ye Adam: زیاد سخت نگیر! حالا چی شده که اینقدر بهت برخورده؟
Hasti: روز اول که با من آشنا شدی، چی بهم گفتی؟نگفتی عاشق منی؟نگفتی منو می پرستی؟قول ندادی که فقط مال من باشی؟حالا رفتی با کسایی می پری که سایه منو با تیر می زنن؟من خوش ندارم اسشمون رو بیاری؟!
Ye Adam: به جون خودم هنوز دوست دارم، ولی آخه...تو بعضی وقتها خیلی سخت میگیر.یه کارایی ازم میخوای که برام سخته.من دوست دارم آزاد باشم و کسی زیاد امر و نیهم نکنه.
Hasti: تا حالا چیزایی که بهت گفتم، ازشون بدی دیدی یا به نفع خودت بوده؟برو یه نگاه به بقیه بنداز ببین چه حال روزی دارن.تو هیچی نبودی.یادت رفته کی بودی؟الان چی هستی؟یه نگاه به خودت بنداز.حتی پیراهن تنت هم از منه.اینطور نیست؟
Ye Adam: خداییش چرا!
Hasti: انصافت رو شکر.چقدر دستت رو گرفتم؟چقدر برات پوشاندم؟چقدر ازت تعریف کردم پیش این و اون که لیاقتش رو نداشتی؟نه، خودت بگو.
Ye Adam: آره، میدونم...
Hasti: دیگه نمی خواستم باهات حرف بزنم ولی دلم برات سوخت...نمی تونی تصور کنی چقدر دوست دارم.همیشه چشم به راهم که بیای پیشم.
یه آدم:خب منم دوستت دارم.
Hasti: تو فقط بلدی حرف بزنی.
Ye Adam: شرمندتم!
Hasti: اگه واقعا منو دوست داری، باید اون جوری بشی که من دوست دارم،همونطوری که من همونجوری هستم که تو دوست داری.درست نمیگم؟
Ye Adam: خیلی چاکریم!
Hasti: ببین من آمارت رو دارم.هرجا بری،هرچی بگی،خبر دارم.
Ye Adam: بر منکرش لعنت!
Hasti: اگه بشنوم که به کس دیگه ای دل میدی و قلوه می گیری ولت میکنم به حال خودت.دیگه بی خیالت میشم.
Hasti: خب بگذریم،امشب بیا! در رو برات باز میذارم یه جوری بیا که کسی تو رو نبینه .البته میدونی که من از کسی باکی ندارم اما دوست دارم کسی نبینتت .این جوری بیشتر خوش دارم!میای؟
Ye Adam: آره آره فدات شم حتما میام!
Hasti: شرط و شروطمون که یادت هست؟
Ye Adam: آره...اول قرص صورت بعد دست راست بعدشم دست چپ و بعد هم مسح سر و پای راست و پای چپ ...
الله اکبر... بسم الله الرحمن الرحیم... الحمدالله رب العالمین...
نوشته محمدرضا آتشین صدف