دیدی آب آمده از سر دریا گذشتُ تو نیامدی ...

سلام.حال همه ما خوب است،
خلاصه ی هر چه همین حوالی عصمت ، تا یادم نرفته است بگویم خواب دیده ام خانه ای خریده ای ...
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار،
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است ...
اما تو لااقل گاهی هر ازگاهی ببین این طرف ها کسی بی قرارت هست یا نه.
دیگر از این همه سلام ضبط شده بر آداب رفت و آمد مردمان خسته ام ...
پس کی می آیی؟ ... به رویای آمدنت در این خانه قناعت کنیم؟
همه میگویند کی میایی.فلانی و فلانی.... اُف از این روز های کُندِ طولانی
پس کاش کسی می آمد، لااقل خبری می آورد ...
روز احتمالا اتفاقی تازه در ادامه شب است، اگر باتمام وجود بخواهی که روز شود روز میشود حتما....
اصلاً،اصلاً ولش کن برویم سر مطلبی ساده ...
می بینی؟ چه بیقراریم به خدا
تو بگو چه وقت خوشی؟ ...
من که درد می کشم از دست فراغُ قلیلی کلمات همینطوری
بیقرارم بیقرارم،میخواهم بمانم،میخواهم بروم،رو به همین عصر های عجیب،آدینه عدالت، همه جا
پر است، پر است از سوال و سکوت، سکوت و کوپن ، گلایه ، گمان، نان، پچ پچ این و آن، کوچه ها، مغازه ها، مردمان، ... چادر نمازی نخ نما بر بند درخت، ایوانی آن بالا، برجی این سوتر...
راه بلد قصه ما میگفت:
دقت کنید صدای کندن گور می آید، راستی این همه چرت و پرت عجیب و قشنگ با ما چه نسبتی، چه
ربطی،چه حرفی دارند؟ نه اصلا باشد برای بعد. تو که همه جا هستی،توی بازار توی صف نانوایی، توی مزرعه های گندم فلان روستا، قبول نیست آقا، دیدی گمت کردم؟؟؟ دیدی آب آمد و از سر دریا گذشت و تو نیامدی؟
میان ما مگر چند رود گل آلود پر گریه میگذرد که از این دامنه تا آن دامنه که تویی هیچ پلی از اتصال دل نمیبینم؟
بعضی ها رشوه میخواهند، رفتگرها عیدی،رهگذران سکوت، دریغا عشق...
اتفاق خوب قشنگی در راه است ... بگو بشود
به گام های کسان می برم گمان که تو ای
دِلم زِسینه برون شد زبس تپید ... بیا ....
من همین من ساده ،تو که میدانی باور کن برای یک بار برخواستن هزار بار فرو افتاده ام....
با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه دیگر تنی برایم سالم بماندُ
نه این دل ناماندگار بی درمان
برهنه به بستر بی کسی مرده ام
تو از یادم نمی روی
خاموش به رسم رساترین شیون آدمی
تو از یادم نمی روی
گریبانی برای دریدن این بغض بی قرار
تو از یادم نمی روی
خوب کرده ای که از یادم نمی روی ...
گریه در گریه ... خنده به شوق ...
گوش کن ، گوش کن
ای تو همین حوالی در جمع من و این بغض بی قرار ، جای تو خالی ...
حالا می دانم سلام مرا به اهل هوای همیشه ی عصمت خواهی رساند
از نو برایت می نویسم ، حال همه ما خوب است ...
اما ،تو باور نکن....
دیدار ما، به همان ساعت نا معلوم دلنشین....
خداحافظ ...خداحافظ ...
پ.ن : میخواهیم با هم ده روز دعای عهد بخوانیم ...