حسیــــــــــــ ن من (54) ...
يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۱، ۱۱:۱۴ ق.ظ
یک لباس کهنه و زبر آورد،پاره پاره اش کرد.
پوشید زیر لباس هایش.
می دانست لبای هایش را غارت می کنند،حتی انگشتش را قطع می کنند به خاطر انگشتر.
کسی که آن لباس کهنه را برد،از آن به بعد،زمستان ها از دست هایش چرک و خون می آمد،تابستان دست هایش مثل چوب خشک می شد.

۹۱/۰۷/۰۹