حسیــــــــــــ ن من (52) ...
شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۱، ۰۲:۵۹ ب.ظ
نگاه کرد به اطراف.یاد شهدایی افتاد که در راهش مرد و مردانه جنگیده بودند.
- ای مسلم ! ای هانی ! ای حبیب ! ای زهیر ! چرا هر چه صدا می زنم جواب نمی دهید؟
می دانم،اگر به خاک و خون نیفتاده بودید کوتاهی نمی کردید.
و بعد فریاد زد:"آیا یاری کننده ای هست که مرا یاری کند؟"
جواب نیامد.
دوباره گفت :"آیا یاری کننده ای هست که مرا یاری کند؟"
باز هم بی جواب.
فقط صدای گریه شش ماهه ای بلند شد ...

۹۱/۰۷/۰۸