حسیــــــــــــ ن من (24) ...
سه شنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۱، ۱۰:۴۰ ق.ظ
در راه کوفه بودند که خبر شهادت مسلم رسید.
غمگین و گرفته گفت: "خدا رحمت کند مسلم را، به تکلیفی که بر عهدهاش بود عمل کرد و به بهشت رفت. آنچه بر گردن ماست باقی مانده."
بعد هم دختر مسلم را صدا کرد. نشاندش روی زانویش. نوازشش کرد.
دختر انگار چیزی بفهمد گفت: "اگر پدرم کشته شود… ."
حسین گریهاش گرفت. گفت: "آن وقت من پدرت هستم. دخترهایم، خواهرهایت و پسرهایم، برادرهایت."
۹۱/۰۶/۲۱
یاد ایام دبستانم افتادم...
دوباره بی پدر شدیم...
چه سخت بود...
اما, ما کجا و ...