برادرم را کشتند، اما کشور قانون دارد!
همان شب صداوسیما تصاویری از این شادمانی را پخش میکند و به سراغ عدهای از همان مردم میرود. خانم جوانی که بغض گلویش را گرفته و اشک صورتش را خیس کرده، با همان حالت گریه و با لهجهی فارسی محلیاش، چیزهایی درباره ریگی و جنایاتش میگوید. متوجه میشویم که برادر او هم جزو قربانیان این شیطان شرور بوده.
او فقط گریه میکند و میگوید دوست دارم وقتی ریگی را دیدم توی صورتش نگاه کنم و …! کار دیگری که از دستم برنمیآید، ما قانون داریم!
آخ خدایا. چقدر این جمله از زبان این خانم سیستانی، با آن لهجه ساده و محلی، دلنشین، جالب، آرامبخش و پرمعنا بود. او که نه روشنفکرترین زن ایرانی است و نه ادعای روشنفکری دارد و نه ادعای بزرگ بودن و نه ادعای برتر بودن و نه ادعای استوانه بودن، نه ادعای خواص بودن، نه ادعای آقازاده بودن و نه ادعاهای عجیب و غریب دیگر!
اما این را میداند که کشور قانون دارد. این را میداند که حتی اگر حق با تو باشد و یک شرور جانی، عزیزترین فرد خانوادهات را از تو گرفته باشد، باز هم کشور قانون دارد.
اینجاست که حافظه آدم ناخودآگاه، خیلی چیزها را به خاطر میآورد. یادت میآید که اشخاصی در همین مملکت ۱۲ ماه تمام شعار قانون و قانونگرایی سر دادند، اسمشان و قیافهشان مساوی شد با قانون! اما…
آن خانم سیستانی با آن همه خشم و عصبانیت و ناراحتی و حس انتقام، تسلیم قانون شد، اما مدعیان قانونگرایی، خیلی راحت خودشان را بالاتر از قانون دانستند!
بعضیها ایراد میگیرند که چرا هر چیزی را فورا به فلانی ربط میدهید؟! چه کسی ربط داده؟ ما چکار به فلانی داریم؟ بعضی چیزها خود به خود ربط پیدا میکنند! اصلا نیازی نیست اسم کسی را ببریم، کافیست بگوییم قانونشکنی!