داشتیم بر می گشتیم عقب، سر راه دیدم ده دوازه نفری افتاده اند روی زمیـن
از بچه های خودمان بودند.
رفتیم بالای سرشان، نه تیـری خورده بودند، نه ترکشی، نه هیــچ
سرم را گذاشتم روی سینه یکیشان، قلبش می زد، آرام، آرام، آرام، توی گرمای شصت هفتاد درجه
برای مردن تیر و ترکش لازم نیست، چند ساعت آب نداشته باشی، کافی است.....!
السلام علیک یا ذبیح العطشان . . .
حاج احمد گفت: بیا بریم بالا
رفتند بالای خاکریز ، آنقدر بالا که افق به خوبی دیده شود . حاج احمد گفت: بسیجی می دانی آنجا کجاست؟ پسرک خودش را بالاکشید تا بتواند خوب ببیند، تاریک بود چیزی ندید. حیران به حاج احمد نگاه کرد و گفت: نه چیزی نمی بینم حاجی!!
حاج احمد به انتهای افق اشاره کرد و گفت: بسیجی آنجا انتهای افق است . من و تو باید پرچم خود را در آنجا ، در انتهای زمین برافرازیم. هر وقت پرچم خود را در آنجا زدی زمین، آن وقت بگیر و راحت بخواب!!
حاج احمد متوسلیان ...
نمیدونم چرا این روزا قلمدان هم سکوت کرده ...
مریز آبروی سرازیرِ ما را
به ما بازده نان و انجیر ما را
خدایا! اگر دستبند تجمّل
نمیبست دست کمانگیر ما را،
کسی تا قیامت نمی کرد پیدا
از آن گوشه ی کهکشان تیرِ ما را
ولی خسته بودیم و یاران همدل
به نانی گرفتند شمشیر ما را
ولی خسته بودیم و می برد طوفان
تمام شکوه اساطیر ما را
طلا را که مس کرد، دیگر ندانم
چه خاصیّتی بود اکسیر ما را ...
بعد از جنگ که دوباره صدام حمله کرد، منافقین حمله کردن ...
با فرمان امام مردم ریختن دوباره زمین هایی که بعد از قطع نامه صدام حمله کرده بود و گرفته بود را پس گرفتند .
بعدش میدونی امام چی گفت؟
امام به قول حاج احمد آقا بعد از این اتفاق فرمودند: اگر میدانستم مردم اینگونه به جبههها میآید قطع نامه را قبول نمیکردم.
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل ...
دانشمند فیزیک پلاسمای در درجه عالی در کنار شخصیت یک گروهبان تعلیم دهنده عملیات نظامی، آنهم با آن احساسات رقیق، آنهم با آن ایمان قوی، با آن سرسختی، ببینید چه ترکیبی می شود. در وجود یک چنین آدمی دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته دیگر حرف مفت است، تضاد بین ایمان و علم خنده آور است، هم علم است هم ایمان، هم سنت هست هم تجدد، هم نظر هست هم عمل، هم عشق هست هم عقل.
توقعی که ما داریم و این توقع توقع زیادی هم نیست این روحیه های پر نشاط شما، این دلهای پاک و صاف، این ذهن های روشن این امید را و این توقع را به انسان می بخشد که فرآورده دانشگاه جمهوری اسلامی نه به نحو استثنا به نحو قاعده چمران ها باشند.
سلام ای شهید ...
خیلی خوب بود امسالم، روز شهادت مادر تشییع جنازه شهدا باشی ...
میگفت: هربار آمبولانس،یا نه! بیمارستان،یا خاک،حتی آب،دود،
گُل و هر چه میبینم،پسرم چشمهایم را تار میکند...
راست میگفت،اشک نام دیگر فرزند اوست.