یا زهرا یا زهرا یا فاطمه
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت ...
یا زهرا یا زهرا یا فاطمه
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع
شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت ...
من توی نجف پیش مولا همیشه روضه مادرمان را میخوندم و گوش میدادم، نمیدونم چرا امسال اینطوری شدم فکر میکنم وقتی روضه مولا را گوش میدم مادرمان هم راضی است، بالاخره مادرمان هر کاری کرد به خاطر مولایمان و دفاع از مولامون بود.
یک مرد تنـــــــهای غریـــــبه، از دیگــــــــران طـــعنه شنیـــده ...
داغ غریبـــی را چشیده، یک عمـر بی خوابــی کشیــده، دارد عجبـــ شوقـــی برای دیـــدن روی شــهیـــده ...
در شـــهر محنـــت زای کوفه، شــب گرد خستــه پای کوفــه، در کوچه ها آقـــای کوفــه، این رهبــــــــر تنهای کوفه ...
رد می شود از خواب شوم بی خیالـــی های کوفه ...
سی ســال اشــک و بی تبـــسم، سی سال درد و مرقــــــدی گم، سی سال تنـــها بین مردم ...
سی سـال خون دل، تلاطم، سی سال بی زهـــــــــــــــــــرا نخورده آب سرد و نان گندم ...
این آخر عشق و عبادت، شبها به گریه کرده عادت، مرد میان دار رشادت، بسته کمر بهر شهادت ...
یا فاطمه یا فاطمه گویان رود سمت سعادتـــ ...
با مردم از فردایشان گفت ... از آخر آخر زمان گفت ... از رازهای آسمان گفت ... حرف خدا را بی امان گفت ..
آرام بر بالای بام ماذنه رفت و اذان گفت ... الله اکبر ...
صدیقه پهلــــــــــــــــو شکسته .... از آسمان بازو شکستــــــــــــه ... فریاد میزد او شکسته ...
شد جلوه یاهو شکسته ... فرق امیرالمومنین تا اول ابرو شکسته ...
گویا مجتبی غریبانه مادرش را به خانه برگرداند دردهای مدینه را حس کرد ...
یه بار مادر را آورد خونه یا بار بابا رو ...
به نجّار گفت:می توانید دری برایم بسازید؟
نجار پرسید: برای چه؟
مرد پاسخ داد: برای در ورودی خانه ام.
نجار پرسید: مگر در خانه ات چه شده؟
مرد گریست ...
محمد مبینی
بعد از فاطمه علی آنقدر تنها شده بود که تنها همدمش تنها همدردش چاه های کوفه بود ...
آری من یوسفم را در چاه های کوفه یافته ام ...
آخرین جمعه سال نودویک ...
امسال دوستم که فوت کرد .. پشت و پناه خانواده اشون رفتــ، امیدشون رفت ... خدا یا تو پشت و پناهشون باش.
خدایا چشمم به بخششت هستش، چشم انتظارم نذار ...
سالهاست
در دلم بهاری
در انتظار شکفتن است!
دلم روشن است که روزی از زوایای گریه هایم ظهور می کنی ....
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی چه زیان تو را، که من هم برسم به آرزویی
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نایی، شده ام ز مویه مویی
همه خوشدل این که مطرب، بزند به تار چنگی من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی
بشکست اگر دل من ، به فدای چشم مستت
سرخُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی