میرفت نهفته بر سر بام نَظارهکنان ز صبح تا شام
تا مجنون را چگونه بیند با او نفسی کجا نشیند
او را به کدام دیده جوید با او غم دل چگونه گوید
از بیم رقیب و ترس بدخواه پوشیده به نیمه شب زدی آه
چون شمع به زهر خنده میزیست شیرین خندید و تلخ بگریست
گِل را به سرشک میخراشید از چوب رفیق میتراشید
۷ نظر
۲۱ خرداد ۹۱ ، ۱۶:۱۸