سیم کارتهای زین عراقی یادش به خیر...
سوغاتی نجفم هستش از سه تا پسر عرب خریدم، شبیه دست فروشهای خودمون داشتن کنار خیابون همه چی میفروختن ...
داشتم از حرم برمیگشتم، توی اون خیابون روبه روی حرم، که برای بار اول گنبد مولا را دیدم ...
چون اجازه نمیدادن موبایل با خودمون ببریم حرم گوشیم را نمیاوردم همون هتل میذاشتم، برگشتم هتل و گذاشتم توی گوشیم حالا نمیدونستم چطوری باید شارژش را ببینم چنده.
آن زمان که علی بر فراز منبر کوفه خطاب به کوفیان فرمود: "ای مردمان، امر به معروف و نهی از منکر را به پا دارید تا مبادا شرورانتان بر شما تسلط یابند و نیکانتان مهجور گردند" کوفیان درجه اهمیت این کلام را درک نکردند. اما همان دم میشد اضطراب را در نگاه علی نظاره کرد ...
اضطراب از اینکه کوفیان این فریضه مهم را ترک کنند و همین شهر را قتلگاه و اسارتگاه آل علی کنند.
سال ها گذشت و کوفیان، مشغول به نماز و روزه و کسب و کار خود،آن اصل مهم را از یاد بردند. کوفیان در ظاهر زندگی مسلمانانه ای را داشتند اما به ندای حسین که فرمود: "آیا نمی بینید به حق عمل نمی شود و از باطل خودداری نمی گردد؟" توجه نکردند و تا اینکه در یک روز تاریک، با فریاد شیرزنی که قافله سالار کاروان نور بود از خواب زمستانی خود بیدار شدند: "ای اهل کوفه، ای اهل نیرنگ و غدر ... "
آری! راز نفرت انگیز بودن کوفیان بی توجهی به اصل مهم و اساسی امر به معروف و نهی از منکر بود. اصلی که امام باقر آن را به عنوان برپا کننده سایر واجبات معرفی می کنند: "بها تقام الفرائض".
کوفیان بی توجه نسبت به ولی زمان خود، اراذل خود را از کارهای بد و دشمنی با ولی نهی نکردند و یکدیگر را به کارهای خوب و حمایت و جانثاری در راه ولایت امر ننموند.
و شد آن چه نباید می شد ...
وقتی جنگ شد پدرهای ما رفتن جنگ سخت، بعد که جنگ تموم شد تازه همه گفتیم بریم یک نفس تازه کنیم ناگهان گفتند آقا جنگ نرم ،اما جالب اینجاست که هم در جنگ سخت وهم در جنگ نرم ما امکانات نداشتیم به قول آقا حتی سیم خاردار رو هم از ما محروم کردند توی جنگ نرم هم همین طور حتی دریغ از یک قلم خاردار!
در جنگ سخت اکثر مسولین با ما مشکل داشتند در جنگ نرم هم اکثرا حوصله ما را ندارند وقتی بهشون می گی دست مارو بگیرید می گویند باید فعلا زمین داد زمان گرفت ...
وقتی میخوای ....
آقای مسئول سازمان تبلیغات اسلامی! هیئت امام حسین را به گدایی میچسباند و ...
اصلا آقا مرتضی آوینی خیلی قشنگ گفت :در جمهوری اسلامی همه آزادند جز حزب الله .
والعاقبه للمتقین
منطقه عملیاتی والفجر 7
وقتی در کوه های پر از برف راه می رفتم، چشمم به سنگری از برف افتاد که رزمنده ای در آن آتش روشن کرده بود.
به او گفتم:
چطوری این همه سرما را تحمل می کنید؟
سرباز گفت:
«وظیفه مان را انجام می دهیم، کشته شویم با زنده بمانیم باید به وظیفه مان عمل کنیم.»
امتحان ها برای اولیای خدا از آسون به سختـ هی همینجوری پیشروی میکنه
یه قاعده ای داره ... اول امتحان های سهل تر را میگیرن بعد کم کم امتحان ها سختر میشه ...
آخرین مصیبتی که امام حسین در کربلا تحمل کرد حتما باید بزرگترین مصیبت باشه ...
آخرین یاری که حسین از دست داد... عباس بود ...
ببینه حسین بلند میشه از جاش یا نه! ...
بلند شد یه آهی جگر سوز کشید ...
امتحان سخت تر ...
این لحظات آخره دیگه ... سرعت گرفته ... روبه صعوده ...
ربابــ علی اصغر رو بده ...
از این امتحان سختتر خداحافظی با زینبه ...
کشتن حسین رو ...
حسین گفت دیگه تموم شد دیگه ...
همچین که امام حسین افتاد از رو اسب رو زمین. کم کم داشت آروم میگرفت ...
یه وقت یتیم حسن ... عبدالله حسن ...
هنوز یه امتحان دیگه مونده حسیـــــــــــــــــــــــ ن ...
وای بر من یتیم حسنــم نیااااااااااا نمیتونم بلند شم ..
التماس میکرد حسین، نیاد ... نمیتونست حرف بزنه والا داد میزد زینب نزار بیاد ...
حسین تازه اولشه ... کجا را دیدی! ...
تیر خلاص را خدا خواست دیگه به حسینش بزنه، میکشن دیگه عاشقا را ؟ ...
عمو جان دستمـ ...
............................................................................................................................................................