آفتاب غریب ...
دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۵۲ ب.ظ
برای بیان غربت، هیچ چیز جز سکوت، گویا نیست. هیچ چیز...
و بقیعی که امشب سبز سبز است از حضور...
رشوه های نهانی معاویه که رسید،دست از جنگ کشیدند.گفتند:"درگیری با معاویه درست نیست،او هم مسلمان است."
سکه ها که بیش تر شد به معاویه نوشتند:"حاضریم حسن بن علی را دست بسته تسلیمت کنیم."
پ.ن: قبر تو را مهجور می دارند و می دانند
سردار صفین است، قبرش هم خطر دارد ...
۹۲/۱۰/۰۹
ای که سرمایه نداری به کفت جز آهی
عشق دلدار اگر میخواهی
بادل مست و خرابم بده دستی و نما همراهی
تا رسانم دل مجنون تو را بر حرم و درگاهی
حرم پر کرم حضرت شاهنشاهی
آن که در حق گدایش نکند کوتاهی
بنشین با ادب و دست طلب را بگشا
جار بزن زار بزن ناله و فریاد بزن داد بزن
هر چه خواهی بطلب چون که سر کوی عزیز اللهی
کم بده دل به کف دلبرکان واهی
سوی این یار مدد کار شبی شو راهی
تا ببینی چه نماید ز دلت عقده گشاید و ببخشاید صد کوه به پر کاهی
اینکه می گویم از او، دلبر زهرا حسن است....
او کریم است و کریمان همه بر لطف و عطایش محتاج
هر مسلمان به ولایش محتاج
دل من بر نفس گرم و مناجات و دعایش محتاج
گرچه گنبد نبود بر سر قبرش اما
عرشیان بر حرم خاکی و بی صحن و سرایش محتاج
ماه.....بر ماه لقایش محتاج
دل مسکین و غمین من آلوده، به یک پاره عبایش محتاج
کربلا با همه ی لطف وصفایش، با همه شور و نوایش، با تمام شهدایش، تا ابد هست بر آن صلح و صفایش محتاج
سفره حاتم طایی به عطایش محتاج
آنکه خواندست خداوند کلیمش به مصلای دعایش محتاج
دیده موسی عمران به کمی خاک کف چوب عصایش محتاج
حضرت عیسی مریم به خدا بر همه زمزمه هایش محتاج
آری ای دوست، مسیحای مسیحا حسن است...
تاب از صبر دل تو شده بی تاب، حسن
قلب یوسف به هوای نظری بر رخ تو آب، حسن
روی نورانی تو صفحه پیشانی تو حسرت مهتاب، حسن
منتظر بهر صدای ملکوتی تو محراب حسن
گر نگار دل من می کند ایجاب، حسن
این گدا را که سر راه تو افتاده چنین غمزده دریاب، حسن
چه کنم با دل دیوانه که همواره پی هیچ بهانه، همه چا سر دهد این ناز ترانه، مدد ارباب حسن...
دم پر شور دل من همه جا یا حسن است
امشب از قید همه جز تو حسن آزادم
آمدم تا که کنی امدادم
من خراب آمده ام تا به نگاهی بنمایی آبادم
یاد چشمان پر از خاطره غرق غمت افتادم
دل به مهر رخ زیبای دل آرای تو آقا، دادم
می چکد از لب من تا به سحر نام دل آرام حسن
آه شوری است درون دل وامانده من...........
چه کنم، فکر دگر، ذکر دگر، یاد نداد استادم
بهر قبرت به خدا، در هوس گنبدی و مرقدی و صحن و سرایی و مصلایی و گلدسته زیبای طلایی و بهشت شهدایی و منایی و صفایی و بنا کردن یک پنجره فولادم...
آرزوی دل سرگشته شیدا حسن است....
یه روز برات یه گنبد طلا می سازیم( قصدم نوشتن همین یه مصرع بود، ولی نتونستم از قبلش بگذرم)