مصطفی که باشی ، فیزیک هم خوانده باشی نمی توانند تو را ببینند...
چ #چمران باشی چ #احمدی ...
واژه تراش
مصطفی که باشی ، فیزیک هم خوانده باشی نمی توانند تو را ببینند...
چ #چمران باشی چ #احمدی ...
واژه تراش
مسئول تیپ علی بود ...
گزارش داده بودن که حلبچه شیمیایی زدن ولی هر چی میگشتن متوجه نمیشدن بمب کجا خورده .
هر چی زودتر باید بمب خنثی میشد ...
ماسکش را از صورتش برداشت که ببینه شیمیایی رو کجا زدن، پیداش کرد ولی خودش ....
پ.ن 1: الو الو کربلا، جواب بده به گوشم ...
پ.ن 2: بالا رفتیم ماسته پایین اومدیم دوغه، مرگ و معاد و عقبی کی میگه که دروغه؟ ...
پ.ن 3: عکس نجات فرزند از گازهای شیمیایی ... - حلبچه پانزدهم اسفند سال 66
تلخ بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسی هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم
گریه بر این حال کشید اشک در این فال کشید
بر تن بی دست خدا نقش دو تا بال کشید
خوار شدم پست شدم با همه یک دست شدم
تشنه ی بی آب شدی نیست از این هست شدم
تلخ بگو راست بگو تا شب یلداست بگو
تا نفسم هست بگو هر چی دلت خواست بگو
خسته و بی تاب شدم محو شدم خواب شدم
خسته از این پنجره ها منتظرت قاب شدم
معلم می گفت:در هر تضادی تناسبی نهفته است؛ مثلا بین شب و روز،سیاه و سپید و...
و من در دلم حس می کردم که در هر تضادی تناسبی هست؛ حتی بین خوبی های تو و بدی های من...
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
این زینب خانوم کوچولو رو میبینی چطوری داره به زوار امام حسین خدمت میکنه؟ ...
این زینب خانوم کوچولو ساقی زوار حسینه ...
امروز تو مترو فهمیدم که امثال حاج کاظم ها، امثال عباس ها هنوز هم خیلی جاها غریب هستند ....
مگه ما قول ندادیم با امثال عباس مهربونتر باشیم؟ ...
گذشته از شوخی ، نشده که با امثال عباس ها - که حافظ امنیت ملی ما هستند - مهربانتر باشیم . دلیلش هم واقعاً همان " زمونه و مشغله و دوری " ما است . مهربانی با عباس ها کار دولتی نیست که ردیف بودجه و آیین نامه و ابلاغ بخواهد . گم شدیم وسط این زمونه و مشغله و دور شدیم از امثال عباس ها وگرنه جمهوری اسلامی را با شیش و بش چه کار ؟ جمهوری اسلامی را با این همه آفت مزاحم فرهنگی چه کار ؟ جمهوری اسلامی را با تنش زدایی چه کار ؟ جمهوری اسلامی را با تجمل گرایی چه کار ؟ جمهوری اسلامی را با غیر خودی و بیخودی و نخودی چه کار ؟ یک وقت فکر نکنی که مهربانی با عباس ها یعنی "یخچال ، کولر ، بلیط هواپیما و هزار چیز دیگه که من نمی دونم " که آن وقت ... آن وقت در این وبلاگ را باز می کنم که "تا قلبتان واینساده بفرمان برید" .شاید مهربانی با عباس ها (به قول حمید داود آبادی) یعنی سُر نخوردن روی خون شهدا . خیلی طولانی شد . اسکالپل